چه سنگ ها كه مى زنى
چه سينه ها كه مى درى
به هر زمين، به هر زمان
گلوىِ مرغ عشق را به زير تيغ مى برى
...
(زاینده رود مهر)
شب ماندگان شدیم فجری به ما بده
از مهر بیکران قدری به ما بده
...
اكنون تو رفته اى و غزل گريه مى كند
در سوگت اى عزيز ، دلم گريه مى كند
غزل بانوى ِ نازنين، شاعرِ ِشعرهاىِ بى نظير
...
عشق همان حقیقت است
عشق همان رسیدنست
به آنچه بی قرار توست
تو با خیال خام خود
...
به نام خداوندِ خالقِ جهان و خرد و عشق
او برایمان نوشت
...
هم دامم و هم دانه ، هم مرغم و هم عنقا
بی طاقت ماندنها ، بی جراُت رفتنها
...
رویاهایِ بیمار و کاغذی
مچاله شده در دستهایِ تنهایی
تیمار لحظه یِ بی حسی
فرار از روزمرگی یِ محض
...
وقتی دلت وا می شه
یه جمله بی ربطی
لو می ده احساستو
دستِ دلت رو می شه
...
تو راز لطیف عشق، در دایره ی خلقت
ادغام شدن با 'او'، با یار یکی بودن
...
حقیقتی می شکفد
در انتهای یک مسیر پر نشیب
زِ جاه و جان گذشتنست
شرطِ گذارِ اولین
...