دور از وطن Poem by Hosein Shafiei

دور از وطن

دور از وطن
تبعيد شدم به شهر آدمكها
لبريز پاييزم
لبريز آب انگورند موهوم
تلو تلو ميخورند
به من فحش ميدهند
در اين جاده هاي دروغ
لبريز پاييزم
خواهرم
دوشيزه ي آبي
در سرزمين مقدس
زير آوار مانده
دستان مقدس پدر
زير آوار مانده
در غرش موهوم عقاب هاي آهنينِِ عبث
روي خاك مقدس
در دود بمب ها
دوشيره ي آبي
شهيد شد
خواهرم
در خون خود آرميد
لبريز پاييزم
لالايي مادر
در گوش من
حك شده
لبريز پاييزم
پدر در سرزمين مقدس
در باغ سيب
شهيد شد
پروانه هاي باغ
دنبال دوشيزه ي آبي ميگردند
آدمك هاي تبعيدگاه
چيزي نمي دانند
آيا ما زنده ايم
لبريز پاييزم
لچك آبي خواهرم دوشيزه ي آبي
در من حك شده
فاصله ي انگشتش
تا بال پروانه ها
در من حك شده
آيا ما زنده ايم
طولاني ترين مرثيه ي جنوب را
باد خواهد آورد
هزار پيمان سرخ
بر پيشاني ام حك شده
قهرمانان زمين جمع خواهند شد
آنها گريه نخواهند كرد
حسين شفيعي
تقديم به كودكان مظلوم سوريه و افغانستان.....كه در جهالت هاي بشري فرياد رسي نداشتند.

دور از وطن
Thursday, July 28, 2016
Topic(s) of this poem: children
COMMENTS OF THE POEM
READ THIS POEM IN OTHER LANGUAGES
Close
Error Success