کودکی، سادگی است
وقت آسودگی از چاله ی پیچیدگیست
آرزویِ کودک از مسیر ذهن تا جمله یِ ناب
روی برفِ احساس
سُر خوردن ، لیزبازی بلدست
کودکی ، خاطره ای شیرین است
فارغ از پردازش هایِ عمیق
ردِ پا گرفتن دایمی از دوز و کلک
.
.
در زمان روحِ زمستان جاریست
فصل بی برگی و سوز و سرماست
وقت برف آمدن و سرخوردن
فصل آدم برفیست
ولی امسال ، افسوس که برف
چندان پای به تهران ننهاد
در عوض دود وَ ذرات معلق
چه غوغا کردند
همه اش تعطیلی، تا بمانی خانه
و در این تعطیلی تحمیلی
بخوری کمتر دود
.
پسرِکوچک من می پرسد؟
'برف کی می آید؟'
' خدا می داند'
به خدا قایمکی می گویم برف بفرست خدا،
دل پروانه ایِ کودکِ من منتظرست
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem