بیقرار Poem by Mohammad S. Babaei

بیقرار

دلم بر دریای بی قرار عشقت
به سان قایقی گمگشته
سوار بر تلاطم بی مهری هایت
به دور از ساحل بخشش،
هنوز هم فانوس نگاهت را می جوید

وجودم صحرای سوزانی است
که شکوفه های امیدش خشکیده اند
درختان مهرش پوسیده اند
و خارهای درد روئیده اند
قلبم را، بسان چشمه ای خشکیده
دگر تابی نیست
اگر باران عشق نگشائی

من و آدم برفی
تنهائی
خیره بر جا پای تو
که چرا نمی آیی؟
تا در این مرگ زمستانی
مرهمی باشی
بر این چشمان بارانی

شنیده ام طوفانی در راه است
قرار است که بیایی
خیالم اسیر است و زندانی
که یا به وصل میرسانی
یا به قتلم میرهانی

Thursday, September 10, 2015
Topic(s) of this poem: departure,farewell,love,parting,separation
POET'S NOTES ABOUT THE POEM
دو خط آخر رو از حضرت سعدی وام گرفتم.
COMMENTS OF THE POEM
READ THIS POEM IN OTHER LANGUAGES
Close
Error Success