همه زمین گیرند ، همه نشسته
زانو بغل کرده ، با دست بسته
همه اسیرند ، کشتی شکسته
در اوج ظلمت ، زارند و خسته
می آیی از دور ، با زورق نور
آرام و معصوم ، از آن سوی هور
***
نرگس جوانه می زند ، در کنج کعبه
عطر تو می برد همه ، غم ها به لحظه
با نام تو زمین شود ، غرق گل یاس
با یاد تو زمان شود ، صاحب احساس
***
انسان کامل ، بی انتهایی تو
هر لحظه هر دم ، آرام جانی تو
می آیی از دور ، نَفَس فدای تو
جان جهانی ، من خاک پای تو
گرچه اسیرم ، غفلت پذیرم من
سوی تو هر دم ، جان می سپارم من
فرزاد_جهانبانی#
جمعه21خردادماه95
کپی رایت: 427660
سروده 161
#Farzad_Jahanbani
Friday, June 10,2016
copyright No: 427660
Poem 161
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem