راننده تصور می کند که تلفنی بگوید:
'الو سلام جناب!
مأمورا ،
قبلِ یه پیچ به اسم « پیچ تاریخ »
تابلوی «خطر مرگ در پیچ خطرناک» نصب کردن
ما هم از ترسِ چپ کردن ،
بیشتر از« دو سوم » محموله های سنگین مون رو...
باید تخلیه کنیم...
که این وسط مقدار زیادیش هم آسیب می بینه!
ولی عوضش به سلامت عبور می کنیم و...'
***
در ذهن، صورت وصدای مهربانش را تصور می کند که از آن طرف خط می گوید:
' گفته بودم که چی کار کنین، ایکاش...!
هنوز هم دیر نشده، اول پیچ و مامورا رو خوب شناسایی کنین
و بعد از اطمینان از نیاز به تخلیه،
با صلاحدید خودتون
راهی رو انتخاب کنین که از حداقل آسیب به بار مطمئن بشین ،
و اونوقت فعلا همونقدرش رو در جای مناسب و مطمئن تخلیه کنین
البته بیمه گذارمون تکه؛ اگر بار هم آسیبی دید؛ این بار هم جبران می کنه، ان شاء الله'
فرزاد جهانبانی
26.7.1394
18.10.2015
ویرایش:
3.8.1394
25.10.2015
حق کپی رایت این اثر با شماره 391623(شعرنو) فقط متعلق به صاحب اثر می باشد.
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem