گاهی Poem by Elaheh Abdi Langaan

گاهی

' گاهی '
گاهی غم هایمان از ما بزرگتر می شوند.
گاهی توان مقابله با اشکهامان تحلیل می رود.
گاهی جواب 'چیزی نیست' برای کسانی که اشکمان را می بینند و از سکوتمان می ترسند هیچ کافی نیست.
همه منتظرند لبهایت را بگشایی و ان راز مگو را به زبان بیاوری.
رازی که خلوت امن قلبت برایش تنگ امده
اما خواهان برملا کردنش نیستی.
گاهی غم ها قد می کشند و تو بی تاب اغوش می شوی که بی سوالی تو را در بر می گیرد تا فرو ریزانی سیل اشک هایت را...
اغوشت نیستم!
محرم اشکهایت نیستم!
شاید یک بیننده ام!
تنها کسی که گاهی حس مشابهی دارد.
بی انکه بدانم چرا اشک می ریزی چیزی که پیش تر کسی زیر گوشم زمزمه کرد را برایت باز گو میکنم:
هنوز اوضاع به ان بدیها نشده
هرگز اوضاع به ان بدیها نخواهد شد.

Tuesday, February 23, 2016
Topic(s) of this poem: friends
POET'S NOTES ABOUT THE POEM
This poem will be dedicated to a friend who is living in the remotest part of the place, the earth where i'm living in. He was the main source of inspiration. Behzad thanks for your being and existence in this planet.
COMMENTS OF THE POEM
READ THIS POEM IN OTHER LANGUAGES
Close
Error Success