' گاهی '
گاهی غم هایمان از ما بزرگتر می شوند.
گاهی توان مقابله با اشکهامان تحلیل می رود.
گاهی جواب 'چیزی نیست' برای کسانی که اشکمان را می بینند و از سکوتمان می ترسند هیچ کافی نیست.
همه منتظرند لبهایت را بگشایی و ان راز مگو را به زبان بیاوری.
رازی که خلوت امن قلبت برایش تنگ امده
اما خواهان برملا کردنش نیستی.
گاهی غم ها قد می کشند و تو بی تاب اغوش می شوی که بی سوالی تو را در بر می گیرد تا فرو ریزانی سیل اشک هایت را...
اغوشت نیستم!
محرم اشکهایت نیستم!
شاید یک بیننده ام!
تنها کسی که گاهی حس مشابهی دارد.
بی انکه بدانم چرا اشک می ریزی چیزی که پیش تر کسی زیر گوشم زمزمه کرد را برایت باز گو میکنم:
هنوز اوضاع به ان بدیها نشده
هرگز اوضاع به ان بدیها نخواهد شد.
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem