تو Poem by Elaheh Abdi Langaan

تو

دلم بخاطره تو شد عاشق ترین دل جهان
نگاه چشمای توبود شعله ی این عشق نهان
تواین غروب عاشقی بارش بارون توخزون
بی اختیاراسیرشدم اسیرت ای نامهربون
گفتی بهم میخوای بری بری و تنهام بزاری
چشماتو میبندی رو عشق تا منو یادت نیاری
ازگرمییه اغوش من گفتی میخوای رها بشی
ازاون تنوره داغ عشق با یه سردی جدا بشی
گفتی عشق رو نمیخوای و ازعاشقی خسته شدی
شبیه مرغی تو قفس بی بال و پربسته شدی
گفتی که منتظر نباش راهم ازت جدا شده
سهم من ازقصه ی تو گریه ی بیصدا شده
گفتنی ها رو گفتی یو راحت ازم جدا شدی
بعده خداحافظی مون راهییه ناکجا شدی
نیستی حالا تا ببینی بی تو چه تنها شدم
تو برزخ کابوسه تو جدا از این دنیا شدم
غصه ی تنهایی من ازاین دو روزه باقی بود
مجنونه لیلی نمیخوام عشقه تو واسم کافی بود

Friday, May 1, 2015
Topic(s) of this poem: love and pain
COMMENTS OF THE POEM
READ THIS POEM IN OTHER LANGUAGES
Close
Error Success