فراموش کن مرا که وقت رفتنم باشد
فراموش کن مرا که وقت سر سپردنم باشد
که اگر ایستادست روبرویم دیوار عشق
نه حتی عشق هم نه مقابلم باشد
فراموش کن مرا که در مقابل راز چشمانت
نه،نه توان نه گفتنم باشد
رهایم کن در خلاء،سقوطی رها
کنم پرواز که وقت پر گشودنم باشد
سحر به وقت دعا و راز و نیاز
در عمق روح وقت باز خواندنم باشد
شکست آینه ای که نشان میداد مرا
بگذار شکند،نه روی خود دیدنم باشد
نقشیست به روی کاغذ به شکل یک شعر
کس نخواندتش ،وقت سیاه کردنش باشد
صدا ماند در گلویم ، خشکید
که گذشت اکنون وقت تر کردنش باشد
حس میجوشد از درونم ، دریاب
کنون وقت تازه کردنش باشد
روبرویم عمر به کوتاهی این لحظه
پشت سر راه رفته ام باشد
فراموشم کن که من نیز ز یادت بروم ، زمان
خاکستری مانده به جا از سوختنم باشد
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem
Lovely parsian poem framosh kun mara lovely