سخت نا چیز است
مختصر گرمای بیتابش
شعله ی بی رنگ!
بس منیت کرده با خویشش..
آن حکایت ها که مادر دوش میبافید
از برایم کهنه آمد لیک....
نرم نرمک سخت می بالید از برایش...
شعله ی بی رنگ..
آفتابا! !
دل سوی آرام جانت آر
آن دریای آرامت..
(آفتاب تخلص شعریه منه)
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem