من جهل و تو دانایی، من کور و تو بینایی
تو شمس و ضحی هستی، بی تو همه تاریکی
من درد تو درمانی، من مرده تو عیسایی
در چشم حقیقت بین، من قطره تو دریایی
آنگونه شدم مستت، چون وصف تو بنمایم
من واژه نمی یابم، در لحظه ی ِشیدایی
از پیرهنت ای یار، صد معجزه برخیزد
من با تو شدم بینا، ای یوسف ِکنعانی
مشغول هوا بودم، غافل ز خدا بودم
من را تو رها کردی، از عالم ِشیطانی
با زور و زرو تزویر، با صد سخنِ شیرین
من را لب اتش برد، ابلیس به آسانی
تو واسط لطف از حق، دستم بگرفتی سخت
هر چند جفا دیدی ، ای دوستِ بارانی
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem