چه سنگ ها كه مى زنى
چه سينه ها كه مى درى
به هر زمين، به هر زمان
گلوىِ مرغ عشق را به زير تيغ مى برى
سپس سرِ جدا شدهِ به روى نيزه مى برى
به ياد سرو قامتش، سياوشان بپا كنى
لاله ى دل شكسته را به اشك واژگون كنى
.
بيا به جستجوى روزگار طى شده
درون قاب خاطرات
مسافرِ زمان شويم
ببين
هميشه اين منم كه مرغ مى شوم
هميشه اين تويى كه سنگ مى زنى
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem
I always enjoy reading your poems, Su vo Shun!