ای ساربان جا مانده ام، از قافله غافل شدم با ابن حرامی ها به راه، تنها و سرگردان شدم
گر تو نیایی در پیم، داروغه من را می برد جلاد سینه می درد، از دهشتش بی جان شدم
دلوی بینداز و ببر، این یوسف گم گشته را از نابردارها ببین، چون یوسف اندر چه شدم
من غفلتم یک لحظه بود، مرغ هوا من را ربود از بس برایم دانه ریخت، از لانه ام بیرون شدم
دنیا پر از امثال من، ابلیس در فتح و ظفر تنها همین دارم امید، قبل از حضر آگه شدم
جاماندگی واماندگیست، دوری زحق عین بلاست تو ای پناه بی کسان، بنگر چه سان مضطر شدم
ایزد تماما رحمت است، من جاهلم او آگه است کس می فرستد در پیم، هر چند من غافل شدم
thanks for sharing this wonderful poem, I can't believe these words can make such a nice feeling
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem
A nice poem Mehri! Come and read mine! فارسى خودش شعر است