دل اگر رفت ز دستم غم دلداری است Poem by Ahmad Mahmood Imperator

دل اگر رفت ز دستم غم دلداری است

دل اگــــــر رفت ز دستــــــم غم دلداری است
رنـــج دلــــــدادگی و دیــده ی خونباری است
مشت از سیــــم و زر هـر چند به دستم نرسید
دل آیینــــــــه ی ما خفتــــــــه به زنگاری است
قــــدم خویش به هر جای نیــــکو بایــــد ماند
زهـــــــر دندان اجــل بسته به هر تاری است
تـیــــر مــــا را ز مـــی ناب که عمری نرسید
شـکر این بس کـه به ما کاسه ی آچاری است
سنگ تهمت به سر کوچه ی وحشت خــوردم
آفـــــــرین باد به این شهر که هوشیاری است
خون دل میــــــــرود از دیده و خشنـــود هستم
به ســــــــر دامن من نامـــــه و گلزاری است
از که گویم به چه گویم کسی صاحبدل نیست
ورنه در هــــر نفســـم گفتــــه ی بسیاری است
جان من در تپش حسرت و نومیـــدی سوخت
گر صحت میـــــرود از من تن بیماری است
قصـــــر شاهی اگر امروز مرا نیست مقــــام
خیمــــه ی پــــــاره و تنهــایی و آواری است
همــــه رفتند و درین گوشــــــه ی تنها ماندم
در دو عالــــــــم بر من خــــالق ستاری است
ســــاده مگذر صفحــه مشمار ز محمود اینجا
مصرع تـــــازه و بیت نـــو و اخبــاری است
-----------------------------------------
شاعر: احمد محمود امپراطور
#غزل
#شعر
Fallow
explore.org
Meta
Brandon Lott

دل اگر رفت ز دستم غم دلداری است
POET'S NOTES ABOUT THE POEM
Global Peace Love Tranquility Progress Healthy Society Mutual Acceptance
COMMENTS OF THE POEM
READ THIS POEM IN OTHER LANGUAGES
Close
Error Success