بودم نیامدی و نبودم نیامدی
ده ها غزل به عشق سرودم نیامدی
بردم تو را به اوج سخن های گوهرین
با کهکشان واژه ستودم نیامدی
کردم دعا به نیمه شبان تا به صبحگاه
بار گناه ز خویش زدودم نیامدی
گشتم به کوچه کوچه ی این شهر لاجرم
در خاک خویش رفته غنودم نیامدی
گفتم به هرکه هستی به من جان و زندگی
خواندم تو را تمام وجودم نیامدی
درد من است عشق و دوای من است عشق
از دست تو سیاه و کبودم نیامدی
چون دشت لاله زارم و چون ابر نوبهار
دامن به خون و سر به سجودم نیامدی
گاهی مریض و گاهی به دیوانگی زدم
خود را شبیه ای مرده نمودم نیامدی
در زیر سنگی طعنه ای نامردمان شدم
ای کور باد چشمی حسودم نیامدی
محمود را ندیدی و نشمردی ای دریغ
صفری به هیچ خویش فزودم نیامدی
---------------------------------
یکشنبه ۱۶ قوس ۱۴۰۴ خورشیدی
که برابر میشود به 7 دسامبر 2025 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
Facebook
Gmail
Button Poetry
Independent Persian Afghanistan
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem