شام امروز برای فاتحهٔ چهلمین روز رحلت استاد عتیق الله بیقرار به خانه شان رفتم.
هنگام خروج، در صحن حویلی گرگ پاسبان شان از دل سایه ها بیرون آمد و راه را پیش رویم بست.
لحظاتی با چشمان درخشانش به من نگریست؛
نگاهی که بیشتر شبیه پرسش بود تا تهدید.
سپس آرام کنار رفت، گویی احترام صاحبخانه را ادا کرده باشد.
همان دم فهمیدم که حتی گرگ این خانه نیز در سوگ استاد خاموش شده است.
یاد و خاطرات نیکو ترین دوست حیاتم
استاد عتیق الله بیقرار گرامی و ستوده باد.
شام دوشنبه ۱۷ قوس ۱۴۰۴ خورشیدی
احمد محمود امپراطور
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem