اين همونيه كه ليمو رو از تو چاييت صيد ميكنه.
اين همونيه كه پايههاي ميزتو ميجوه
اين همونيه كه جاي كليداي برقو عوض ميكنه،
اون دو رو برا ميپلكه و با انگشتاش بشكن ميزنه.
اون بچهها تو مياندازه رو نوك سقف اتاق
اون صبحها ساعت چهار به دوستات زنگ ميزنه
اون بطريارو پرت ميكنه به ديوار و
توي سينگ ظرفشويي ميشاشه .
اون يه ملحد مادر زاديه ، اون لعنت و نفرين خداست
اون بازجوي تو و انتقام شيرينته
اون با زنت ميخوابه تو بغلش آروم و راحته مثل يه شيرخواره
اون ميآد و ميره هر طور كه عشقش ميكشه
اون از روي قصد نميگه ساعت چنده
اون غش غش بهت ميخنده
تا سرحد بيهوشي هم ميخنده
اون ليمو رو تو شكر ميزنه و ميمكه
راس تو چشات نگاه ميكنه و ميگه:
«يه روز كلكتو ميكنم»
نيگات ميكنه بر و بر سرشو تكون ميده و پوزخند ميزنه.
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem