The Orioles Poem by Reza parhizgar

The Orioles

By: John Ashbery
Translated by: Reza Parhizgar
What time the orioles came flying
Back to the homes, over the silvery dikes and seas,
The sad spring melted at a leap,
The shining clouds came over the hills to meet them.

The old house guards its memories, the birds
Stream over colored snow in summer
Or back into the magic rising sun in winter.
They cluster at the feeding station, and rags of song

Greet the neighbors. 'Was that your voice? '
And in spring the mad caroling continues long after daylight
As each builds his hanging nest
Of pliant twigs and the softest moss and grasses.

But one morning you get up and the vermillion-colored
Messenger is there, bigger than life at the window.
'I take my leave of you; now I fly away
To the sunny reeds and marshes of my winter home.'

And that night you gaze moodily
At the moonlit apple-blossoms, for of course
Horror and repulsion do exist! They do! And you wonder,
How long will the perfumed dung, the sunlit clouds cover my heart?

And the some morning when the snow is flying
Or it lines the black-fir trees, the light cries,
The excited songs start up in the yard!
The feeding station is glad to receive its guests,

But how long can the stopover last?
The cold begins when the last song retires,
And even when they fly against the trees in bright formation
You know the peace they brought was long overdue.

پری شاهرخ ها
کِی بود که پری شاهرخ ها،
از فراز آب بندها و دریاهای نقره فام، پروازکنان
به آشیانه بازگشتند،
چشمه یِ غمگین به یک باره آب شد،
و ابرهای درخشان از آن سوی تپه ها به پیش بازشان آمدند.

خانه ی قدیمی خاطرات اش را پاسداری می کند، پرندگان
گلّه گلّه بر برف های رنگین در تابستان
و یا باز در جادوی آفتابِ برآینده ی زمستان انبوه می شوند.
برگِردِ ایستگاه تغذیه حلقه می زنند، و آوازهای قدیمی

به همسایگان سلام می کنند. 'این صدای شما بود؟'
و در بهار، که هر کدام با شاخه های ترد، خزه های نرم و علف،
گرمِ ساختن آشیانِ آویخته یِ خویش اند،
آن نغمه خوانیِ دیوانه وار تا دیرزمانی پس از روشنائی روز ادامه می یابد.

امّا، بامدادی از خواب برمی خیزی و آن پیام آور شنگرفی آنجاست،
عظیم تر از زندگی، پشت پنجره.
'و اکنون با تو خداحافطی می کنم و به جانب نیزارهای آفتابی
و مرداب های خانه ی قشلاقی ام پر می کشم.'
و همان شب، دل تنگ، به شکوفه های سیب در مهتاب خیره می شوی
زیرا، هراس و نفرت، البته، وجود دارد، واقعاً وجود دارد!
و می پرسی از خود، این فضله های معطّر، ابرهای شعله ور از خورشید تا کی قلب مرا پناه می دهند؟

آنگاه، در سپیده دمی که برف پا درگریز است، یا
بر حاشیه ی سرخس – بوته های سیاه خط کشیده،
روشنائی فریاد می زند، نغمه های هیجان زده در حیاط آغاز می شود!
و ایستگاه تغذیه شادمانه، میهمانانش را پذیرا می شود،

امّا این بیتوته تا کی خواهد پایید؟
با خاموشی آخرین آواز، سرما آغاز می شود
و حتّی، آنگاه که این پرندگان با طرح های درخشان بر زمینه ی درختان، به پرواز در می آیند
می دانی، که آرامشی که به ارمغان آوردند، خیلی پیش از اینها باید به پایان می رسید.
_______________________________________
(1965)
The Orioles (در لاتین: طلائی) پرندگانی، اغلب زرد و مشکی، و نیز طلائی، و از خانواده ی زاغ، بومی اروپا تا استرالیا. گونه ی آمریکائی آن با پرهای نارنجی روشن و سیاه، ، که آشیانه های آویزان می سازند، بیشتر با نام بالتیمور پیوند خورده. در ایران، گونه ای از این پرنده، با جثه ا ی کوچکتر هست که آن را مرغِ انجیر خوانند، امّا دریغم آمد این اسم را با پری شاهرخ تاخت بزنم.

Wednesday, May 22, 2013
Topic(s) of this poem: love hurts
POET'S NOTES ABOUT THE POEM
(By: John Ashbery
Translated by: Reza Parhizgar)
COMMENTS OF THE POEM
READ THIS POEM IN OTHER LANGUAGES
Close
Error Success