فکر شانه سر Poem by Hosein Shafiei

فکر شانه سر

فکر شانه سر





زیر این ابرهای تار تار

میروم با چشمان اشکبار

تا قلب شکسته ات را گرم کنم کمی

نور طلایی آفتاب بالای سر

زمین پر طلا زیر پا

در فکر کوههای بالا دست

پدر بزرگها زمین را می لرزانند

تا بیاورند شادی برای بچه ها

در فکر شانه به سر

پدر بزرگها میخواندند آواز رهایی

برای فرزندانی که

طلای آنها نبود جز شنزار

برای فرزندانی که

آب آنها نبود جز اشک

برای فرزندانی که

امید شان نبود جز دست پدران

می روم در این دشت بیکران

در فکر شانه به سر

دختران این دشت

گل بسر بودند از همت پدران

می روم در این دشت بیکران

در فکر این شانه به سر

زمین می لرزید از دست پدران

دستهای خالی فرزندان

ندارد جز اشک

در فکر ستارگان جنوبی همه کوهها بهم ریخته اند

چرا این زمین خالی است

چرا بچه ها گرسنه اند

حسین شفیعی

COMMENTS OF THE POEM
READ THIS POEM IN OTHER LANGUAGES
Close
Error Success