گرگ ها
زیر ابرهای تار تار
میروم با چشمان اشکبار
تا قلب شکسته ات را گرم کنم کمی
با قلب گرانیتی میرود این دختر
در جاده های پست
گرگها به چه فکر می کردند در جاده های دور دور
برای پدر مانده بود یک دست
مادرش قلبی از خاکستر
با چشم گرانیتی در نور طلایی خورشید
در جاده های پست
قلب گرانیتی اش نمیداند
گرگها به چه فکر می کردند
در بیشه های دور دور
زیر آسمان آبی
که گنجشکان بیگناه بر درختان آواز میخواندند
گرگها به چه فکر می کردند
دراین جاده های پست
که زمین زیر پاها یش خراب می شوند
قلب مادر خاکستر
پدر فقط داشت یک دست
قلب گرانیتی اش نمیدانست
گرگها به چه فکر می کردند
چشم های مادران گرانیتی بود در این جاده های زیبا
گرگها به چه فکر میکردند در بیابانهای دور دور
شانه سر نشسته روی خاک
در فکر این شانه سر
گرگها فقط به گوشت فکر می کنند.
حسین شفیعی
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem