زیر این ابرهای تار تار
میروم با چشمان اشکبار
تا قلب شکسته ات را گرم کنم کمی
در دره های بالادست
در دشتهای بیکران اشک
فقط یک چیز را بیاد می آورم ای عزیز
چه دروغهایی سر راهت خواهند بود
بر روی این زمین بیگناه
در سایه این درخت بی پناه
در این جاده های پست
زمین زیر پایم خراب میشوند
در این بیشه زارهای وحشی
با آسمان آبی زیبا
پرندگان بیگناه به چه فکر می کنند
این درختان به چه فکر می کنند
در دشت های بیکران اشک
در دره هایی که زمان متوقف شده
در دشت بیکران پایین دست
در باران اشک
در دشت بیکران
تماس ابر با دشت
باران اشک میبارد شلوغ
چه دروغها سر راهت خواهند بود
در پایین رودخانه
در میان برگهای درخت
تند بادها بیدار می شوند
چه دروغ ها سر راهت خواهند بود
زیر این ابرهای تار تار
میروم با چشمان اشکبار
تا قلب شکسته ات را گرم کنم کمی
حسین شفیعی
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem