دو چشم بی فروغ،بی امید
به ارواحی که شاید دوباره جان بگیرند
قلبهایی خالی از عشق ، از احساس
و دستانی دراز که شاید نان بگیرند
ذهنهایی آمیخته شده به خشم و شهوت
دوشیزه گانی که دوباره ارزش بگیرند
دست و پا زدن در میان فقر و فحشا
که از فروش تن شاید زندگی بگیرند
که شاید در آغوش فاسد مردی
باکره گی از دست رفته را پس بگیرند
که خسته از هایپوکراتهای مقدس نما
و از کسانیکه نام دوگماتسیت بگیرند
دخترانی مقدس تر از ماری ماگدلین
که شاید از عیسی مسیح درس بگیرند
قدمی نه از روی خوشی با لاقیدی
و توهمی که بین خدا و شیطان بگیرند
زندگی؟نه.انتظار و باز هم انتظار
که کی به سوی ابدیت پر بگیرند
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem
very nice one. this is called the problem of the today's world. when people are ignored, when they see they have no goals, and when the humanity dies...