در نمک زار اندیشه ات
هیچ پرنده ای پرواز نکرد
وقتی فرشته ی من اشک میریخت
تو لَوند بودی
بر صندلی ی نامربوط
شاید در آبِ انگور
در تبِ شهرِداغِ مرداد
تو لَوند بودی
بر صندلی ی نامربوط
در خیابان های نامربوط
وهیچ پرنده ای
پرواز نمیکرد
در اندیشه ات
هیچ!
تو لَوند بودی
حسین شفیعی بیدگلی
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem