هم دامم و هم دانه ، هم مرغم و هم عنقا
بی طاقت ماندنها ، بی جراُت رفتنها
هر چند نظر باشد، از من حذرت باشد
لولی وشِ بیمارم ، دور از همه درمانها
در راه طریقِ عشق ، با خویش وداع کردم
وارسته ی جان سختم ، از دام تباهی ها
لیک در مرحله ی آخر ، در لحظه پایانی
سیمرغ شدن هیهات ، اُفتاد چه مشکلها
زیرک تو نخوان این مرغ ، در دام بلا افتاد
بیهوده چه پندارند، آرام به ساحلها
شوریدگیم را بین، این آتش جانسوزیست
من یار نهان کردم، از زخمِ حسودیها
دردش شده درمانم، زخمش شده تیمارم
آن ناخوشی پنهان ، آن آهویِ صحراها
من چون حذرم باشد، صیاد چو پر زورست
من را به هوا بردست، این چابکِ دریاها
یارب تو نظربنما، از دام رهایم کن
صیاد پری روییست، من خام ِ پریساها
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem