در جاده های سیاه
از شهر خود رفتیم
خلبانان الکلی بمب می ریزند
سالهای رنگ پریده
پشت سر
پدرم را کشتند
خواهرم زیر آوار مانده
هم کلاسی ام فرشته ی وطن
با پای شکسته
کجاست؟
در آوارگی رفتیم
بعد از این سالهای تار تار
بعد ازاین تاریک ترین روز سال
از ورای دشت های آبی
ما را دوست بدار
حسین شفیعی بیدگلی
تقدیم به نسلهای سوخته ی سوریه و افغانستان...که درجهالت های بشری فریاد رسی نداشتند و بشریت عزادار آنهاست.
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem