کسی غایب نبود
قابیل در آشپزخانه کاردش را
تیز می کرد و نوح در پذیرایی
خبر هواشناسی تلویزیون را می شنید.
برای رفتن به جشن
همه با ماشین هایشان آمده بودند
و در کوچه دراز غیبشان زده بود.
آنجا زنی جوان را دیدیم
که در وسط گود می رقصید
و لباس نازکش جاهایی را
به رخمان می کشید
آنجا با میهمانان تا مرز سرمستی
جام زدیم و آخر شب
که به خانه هایمان برمی گشتیم
عصای گمشده را به مرد کور رساندیم
و قمه خونین را به قاتل
و این هم جشنی بود
مثل هر جشن دیگری.
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem
great text, allah would be proud.