اندکی صبر سحر نزدیک است*...
خوش نوا! مژده ؛ سحر گردیدست
بانگ قد قامت مولا برپاست
و منِ شب بیدار
پلک بر همَم
که خوابم نرود باز از چشم
و فرا گرفته است ،
همه ی جان و تنم را رویا:
'ایستاده ام به سویش به نماز' ،
خوابِ بیداری من این رویاست ؛
باز هم خدا و خرما بر پاست...
***
وای بر من اگر آن وقتی که
صبح از راه رسد ؛
نور خور شید دمد ؛
چشم بر هم باشم
دگر آنگه باید
خفت و خوابید ،
خموش ؛
باید هرگز
زخجالت
از شرم
رخ ننمود ؛
باید آهسته
خزیدن در گور ؛
باید آرام
بمردن با نور
تکلمه:
' غم این خفته ی چند خواب در چشم ترم می شکند' **
فرزاد جهانبانی
13.9.1394
4.12.2015
* اثر سهراب سپهری
** اثر نیما یوشیج
کپی رایت این اثر با شماره 398292(شعرنو) فقط متعلق به صاحب اثر می باشد.
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem