مریم کوچولو با عطر چایی، از خواب ناز بیدار می شه یه روز جمعه
می بینه عصره، مامان و بابا ، کنار آبجی، نشستن رویِ کاناپه
! سلام باباجون، سلام مامان جون! یه وقت ندی مامان بهم چایی زنجفیل
مامان: ]سلام عزیزم، چشم، ای گل من! ای بلبلم ، بیدار شدی از خواب پاستیل؟]
بابا: ] اول بشوره صورت و دستاش ، بعد بِش می ده هر چی بخواد مامان زیباش]
مریم می گه: « چشم! » می ره دستشویی ، می آد می شینه کنار خواهری مهساش
بابا می خنده ، مامان می خنده ، مریم و مهسا می خندن ، خوشحال و شادن
چشما رو بستن ، آرزو کردن ، از غم و غصه ی جهان همه آزاد شن
#فرزادجهانبانی
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem