،غمگین كه می شدی
از ابر بغضو غم؛
،از دوری منو دستان سرد من
دیوارهای قلب تو نزدیك می شدند؛
نزدیك تر به من از حس من به من؛
نزدیك تر به من از حس جان به تن
،من در میان این همه دیوار
محبوس می شدم؛
با یك نفس گرفتگی مبهم و غریب
محبوس می شدم؛
...غمگین كه می شدی
***
حبسم تمام كردیو دیوارها شكست؛
اكنون رها شده از من تمام توست
من یك غبار تیره ام از عشق آتشین؛
یك بی نصیب خسته ی بی خود شده زخود؛
،یك قاصدك منم
اما سیاه و سرد؛ حیران هر هوام
تا كی؛ كجا؛ به چه،حبسم رقم خورَد؛
از عرش تا به فرش و زِ افلاك تا به خاك
فرزاد جهانبانی
1392
2014
364921: شماره کپی رایت
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem